آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
شعر
شعر
دردی است درین دلم نهانی کان درد مرا دوا تو دانی تو مرهم درد بیدلانی دانم که مرا چنین نمانی من بندهی بی کس ضعیفم تو یار کسان بی کسانی گر مورچهای در تو کوبد آنی تو که ضایعش نمانی از من گنه آید و من اینم وز تو کرم آید و تو آنی یارب به در که باز گردم گر تو ز در خودم برانی از خواندن و راندنم چه باک است خواه این کن و خواه آن تو دانی گویم «ارنی» و زار گریم ترسم ز جواب «لن ترانی» پیری بشنید و جان به حق داد عطار سخن مگو که جانی
جمعه 25 اسفند 1396برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : مهدی
دل تنگم و دلتنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم عاشق نشدى ، لنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم
كو قطره اشكى كه به پاى تو بريزم كه بمانى ؟ بى اسلحه در جنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم
تو آن بت مغرور پيمبر شكنى داغ نديدى دل بسته به يك سنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم
تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدايى نقاشى بى رنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم
گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما فرسنگ به فرسنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم سید_تقی_سیدی
جمعه 25 اسفند 1396برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : مهدی
ی سهراب کجایی که ببینی حالا
دل خوش مثقالی است
دل خوش نایاب است
توسوالت این بود
دل خوش سیری چند
من سوالم این است
معدن این دل خوش
ادامه این شعر در ادامه مطلب ادامه مطلب ... جمعه 25 اسفند 1396برچسب:, :: 9:23 :: نويسنده : مهدی
درفرودست اکنون، کفتری می میرد در همان آبادی،
کوزه از آب تهی است آب را گل کردند…
آن سپیدار بلند، که فلان رود روان، از کنارش میرفت،
زرد و قامت کج و پژمرده شده،
دگر آن درویش هم، دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان، بخروش آمده،
اما … خاموش است،
تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند،
در مصاف گل و لای، رود زیبا خجل است، گویی…
زشتی دو برابر کند این آب کنون،
آب را گل کردند…
حرمت عشق شکستند، ناله از من بربودند،
مستی از من بگرفتند، آب را گل کردند…
چه گل آلود این آب، و چه ناپاک این رود،
تو به ما گفتی: مردم بالادست، چه صفایی دارند،
غنچه ای گر شکفد، اهل دهباخبرند،
و تو امروز کجایی سهراب؟!!
تا ببینی، که همان مردم بالادست،
ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند،
چشمه هشان بی آب… گاوهاشان بی شیر…
دهشان بی رونق، ساکت و خاموش است،
دگر از غنچه شکفتن خبری نیست،
مردم بالادست، همه در ماتم و اندوه نشستند اما…
کدخدا در خانه با زنش میخندد، آب را گل کردند…
تو نبودی سهراب، آب را گل کردند…
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند…
وای سهراب کجایی آخر؟……
زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند..
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند,
همه جا سایه ی دیوار زدند…
وای سهراب دلم را کشتند….. جمعه 25 اسفند 1396برچسب:, :: 9:19 :: نويسنده : مهدی
دل خوش سيري چند؟ پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف، پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ، پدرم پشت زمان ها مرده است. پدرم وقتي مرد. آسمان آبي بود، مادرم بي خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد. پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند. مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟ من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند؟
یک شنبه 20 اسفند 1396برچسب:, :: 23:53 :: نويسنده : مهدی
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد پنج شنبه 17 اسفند 1396برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : مهدی
خدا را پرست و پدر را ستای
ولی جان به قربان مادر نمای
بهشت زیر پای مادران نیست بهشت خود مادرانند ،روز مادر و به مادر خودمو همه مادرای عفیف این سرزمین تبریک میگم پنج شنبه 17 اسفند 1396برچسب:, :: 8:25 :: نويسنده : مهدی
قاسم صرافان دریایی و دل دادی یک روز به دریایی این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی هم صاحب آبی تو، هم روح حجابی تو هم نور دل ساقی، هم مادر سقایی شیدای شکوه تو تنها دل حیدر نیست عالم همه مجنونند وقتی که تو لیلایی از نور تو یا کوثر! ـ تا کور شود ابترـ دارد دل پیغمبر چه ام ابیهایی! مرضیه و راضیه، ریحانه و حانیه منصوره و مستوره، به به! که چه اسمایی معصومهای و عصمت از نام تو میجوشد هم کوثر و تسنیمی، هم سدره و طوبایی باغی شده پر برکت، بهتر شده از جنت حالا که زمین دارد انسیه حورایی آن روز چرا محشر نامش نشود؟ آخر آن روز تو میآیی ای جلوهی زیبایی! هم دختر طاهایی هم همسر مولایی قدر تو ولی این نیست، اینست که زهرایی گفتند که پنهانی، اما به خدا دیدم هر لحظه که درماندم، آن لحظه همان جایی در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر! "ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
|
|||
|