آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
شعر
شعر
چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:25 :: نويسنده : مهدی
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ دل صاحب نظران صید نکردی الا به کمان مهره ابروی خمیده میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس غمزت به نگه کردن آهوی رمیده گر پای به در مینهم از نقطه شیراز ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده سعدی گر دیده به کس باز کند روی تو دیده چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:20 :: نويسنده : مهدی
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
پنج شنبه 17 آذر 1401برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : مهدی
صدف چشم من از داغ تو گوهر بارست اشتیاق تو مرا میکشد از خانه برون موقع آمد و شد، فاطمه جان! میبینم به گواهی شب و، زمزمهی مرغ سحر روز در خانه، پرستار حسین و حسنم یاد آن روز که با زینب تو میگفتم: چاه داند که به من، عمر چه ِسان میگذرد بشنو از شاعر (ژولیده)، تو راز دل من پنج شنبه 26 اسفند 1400برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : مهدی
ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می رسد ، جان می رسد آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را رونق فزای باغ ها ، لطف و صفای راغ ها بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی مهر سحر ، ماه صفا ، بحر گهر ، گنج وفا یار موافق می رسد ، دلدار صادق می رسد کاخ وفا ، قائم از او ، مهر و صفا دائم از او
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست میل آن دانه خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن بامدادت که نبینم طمع شامم نیست چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست نازنینا مکن آن جور که کافر نکند ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست به خدا و به سراپای تو کز دوستیت خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست سعدیا نامتناسب حیوانی باشد هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست دو شنبه 25 بهمن 1400برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : مهدی
خدا در کعبه مهمان دارد امشب زمین خورشیدِ تابان دارد امشب درون بیت جانان دارد امشب نوشته بر در و دیوار کعبه الا عیدت مبارک باد کعبه علی در تو قدم بنهاد کعبه مبارک باد این میلاد کعبه بتان هم با علی گفتند امشب خداوند حرم را مظهر است این تمام هستی پیغمبر است این یم و طوفان و موج و لنگراست این تمام افتخار کعبه این است مه برج اسد امشب اسد زاد ازل را جلوه ی حسن ابد زاد بگو مرآت الله الصمد زاد رخ صاحب حرم تا شد هویدا جهان یک سایه از دیوار مولاست فضا لبریز از انوار مولاست خدا در کعبه مهماندار مولاست پنج شنبه 28 مرداد 1400برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : مهدی
مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم
سایه ات تا برسرم باشد خدا را شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم
ناز کم کن ای نگار نازنینم یاحسین
ترس من این است داغت را ببینم یا حسین
تاسوعا و عاشورتی حسینی بر عذاران آن حضرت تسلیت باد
این اشکِ چشمِ مرثیهبارانِ ابرهاست باران، چکیدهی غم پنهان ابرهاست
این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد برقی از آتشی است که در جان ابرهاست
بر تنگدل تمام جهان تنگ میشود سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست
هرکآسمانتر است، غمش بیکرانتر است دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست
ای زیستن! مساوی خود را گریستن این اشکها به پای تو تاوان ابرهاست
درد آن زمان که هستی بربادرفته است جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟
گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد حالم شبیه حال پریشان ابرهاست
این خود شروعِ راهِ به دریا رسیدن است باران گمان مدار که پایان ابرهاست... چهار شنبه 5 خرداد 1400برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : مهدی
يه تاريخاي خاصي تو زندگي ما ادما وجود داره که هر چقدرم دنيا با کاراش مشغولمون کرده باشه محاله فراموششون کنيم …. مثل امروز …. |
|||
|