آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
شعر
شعر
شنبه 5 اسفند 1402برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : مهدی
مژده ای دل که شب نيمه شعبان آمد بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست همه ی گويند مگر جلوه يزدان آمد اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا نور خورشيد امامت همه ی تابان آمد قائم آل محمد «عج»گل گلزار رسول حجه بن الحسن «عج»آن مظهر ايمان آمد شنبه 25 آذر 1402برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : مهدی
آهسته می شوید یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را
آهسته می شوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
????????????
بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد
شمع می میرد و او بار دگر می سوزد
یک نفر مثل درختان سپیدار بلند
در خیالش همه شب بین دو در می سوزد شنبه 25 آذر 1402برچسب:"شعر شهادت حضرت فاطمه زهرا" , :: 15:54 :: نويسنده : مهدی
در مدینه ماتمی چون ماتم زهرا نبود
چون به گلزار نبی جز یک گل زیبا نبود
در تمام زندگی داغی برای مرتضی
سخت چون داغ عزیزش حضرت زهرا نبود شنبه 25 آذر 1402برچسب:شهادت حضرت زهرا "شعر" شعر شهادت حضرت زهرا ", :: 15:52 :: نويسنده : مهدی
نگاه سرد مردم بود و آتش / صدا بین صدا گم بود و آتش بجای تسلیت با دسته ی گل / هجوم قوم هیضم بود و آتش . . . یک شنبه 19 آذر 1402برچسب:, :: 14:49 :: نويسنده : مهدی
من چه می دانستم عشق آنگونه قشنگست که خوارت نکند
این اشکِ چشمِ مرثیهبارانِ ابرهاست باران، چکیدهی غم پنهان ابرهاست
این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد برقی از آتشی است که در جان ابرهاست
بر تنگدل تمام جهان تنگ میشود سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست
هرکآسمانتر است، غمش بیکرانتر است دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست
ای زیستن! مساوی خود را گریستن این اشکها به پای تو تاوان ابرهاست
درد آن زمان که هستی بربادرفته است جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟
گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد حالم شبیه حال پریشان ابرهاست
این خود شروعِ راهِ به دریا رسیدن است باران گمان مدار که پایان ابرهاست...
زندگی مجموعه ای از رنج و حسرت های ماست آه از این دنیا که لبریز از شکایت های ماست کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیم از خدا می خواستم جام شراب عشق را از دویدن های ما این چرخ، چرخیدن گرفت بیقراری های من؛ حاضرجوابی های دوست
حسین دهلوی
با زبان گریه از دنیا شکایت میکنم از لب خندان مردم نیز، حیرت میکنم سه شنبه 17 مرداد 1402برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : مهدی
هستی ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم با خبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم
در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من راز نگه دارترم
گرچه آزردی ام ای دوست محال است که من چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم
راه بر گریه ی من بسته غرورم ای عشق کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم
من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست باشد از خیر رسیدن به تو هم می گذرم
احسان انصاری دو شنبه 16 مرداد 1402برچسب:, :: 20:42 :: نويسنده : مهدی
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت!
توبه - فاضل نظریدر توبه مرا گفت که برگیر شرابی این ماهی دلمرده در این برکه ی دلگیر من عارف دلتنگم یا زاهد دلسنگ یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند ساقی، همه بخشوده ی یک گوشه چشمیم می خرامد غزلی تازه در اندیشه ی ما شاید آهوی تو رد می شود از بیشه ی ما
دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ی ما
اگر از کشته ی خود نام و نشان می پرسی عاشقی شیوه ی ما بود و جنون پیشه ی ما
سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود حک نمی کرد اگر نام تو را تیشه ی ما
ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ی ما
"فاضل نظری" جمعه 30 تير 1402برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : مهدی
پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید یک شنبه 3 ارديبهشت 1402برچسب:کوردی " کردی" شعر ایلامی " ایلام" , :: 23:4 :: نويسنده : مهدی
شێعر "ئهێ کهڵهگهێ دهروهن دڵ " له "موحسن زارعی"
سهر ئهللوو،دل بره من،عاشق زارد هاتگه یک شنبه 3 ارديبهشت 1402برچسب:کوردی " کردی" کلهری ", :: 22:56 :: نويسنده : مهدی
شێعر "گلاریژان ِ داران" له "موحسن زارعی"
مه چوو! ئهور وهارانم له شووند
گلاریژان ِ دارانم له شووند
خهمین و خهم له شوون و رۊ وه مهرگم
خوهره زهردهی ئیوارانم له شووند
ت هاتی رووشناو بۊ رووزگارم
تیهریکان شهوارانم له شووند
ههناسهی سهردمه بی تو، گلارهم!
گرفتار پهژارانم له شووند
له شووند لهی ولاته چۊ بمینم
خهریو بین یارانم له شووند
پهریشان و و پهشیو و بی پهلامار
هه ژارِ وێڵِ شارانم له شووند
سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:53 :: نويسنده : مهدی
رادمردی مهربان با دست های پینه دار سه شنبه 22 فروردين 1402برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : مهدی
دور شمع پیکرت،گردیده ام خاکسترت شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : مهدی
دل در اندیشهٔ آن زلف گره گیر افتاد عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد
خواجه هی منع من از بادهپرستی تا کی چه کند بنده که در پنجهٔ تقدیر افتاد
"فروغی بسطامی
بزرگترین اشتباه آدمها از دلِ بزرگترین دوست داشتنهایشان بیرون میجهد. از همان چیزهایی که سفت گرفته بودنشان. معمولاً چیزهایی از دست میروند که میخواهیم هیچگاه از دست نروند. هر چه چیزی را سفتتر میگیریم خون کمتری به انگشتان میرسد و کمی بعد مُشت باز میشود.
"ویلیام فاکنر شنبه 5 فروردين 1402برچسب:, :: 17:27 :: نويسنده : مهدی
زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
"هوشنگ ابتهاج" (سایه)
این فیلم را به عقب برگردان
"گروس عبدالملکیان"
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ چون به هر حال برازنده ناز آمدهای آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل چشم بد دور که بس شعبده بازآمدهای آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب کشته غمزه خود را به نماز آمدهای زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست مگر از مذهب این طایفه بازآمدهای. "حافظ" چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سایه "هوشنگ ابتهاج , :: 18:42 :: نويسنده : مهدی
نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟ تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سایه "هوشنگ ابتهاج , :: 18:42 :: نويسنده : مهدی
نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟ تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : مهدی
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
خون از رخم بشوی که تیر از پرم گذشت سر بر کشیدم از دل این دود ، شعله وار تا این شب از برابر چشم ترم گذشت شوق رهایی ام درِ زندانِ غم شکست بوی خوش سپیده دم از سنگرم گذشت با همرهان بگوی : (( سراغ وطن گرفت هر جا که ذره ذره خاکسترم گذشت )) خورشید ها شکفت ز هر قطره خون من هر جا که پاره های دل پرپرم گذشت در پرده های دیده ی من باغ گل دمید نام وطن چو بر ورق دفترم گذشت فریدون مشیری چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : مهدی
آن ماهی ام که گوشه ای از حوض، مرده ام بیچاره آن دلی که به دریا سپرده ام بی تاب، مثل شعر به کاغذ نیامده شرمنده مثل نامه ی برگشت خورده ام از بس که زخم بود برآن، جا نیافتم تا بار عشق را بگذارم به گُرده ام ای باغبان ! مزاحمتم را به دل مگیر از باغ، غیر حسرت چیدن نبرده ام می ترسم ای رفیق! تو هم مثل خاک سرد وقتی مرا به دل بسپاری که مرده ام! میلاد عرفان پور چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:حامد عسکری " رفت و غزلم , :: 18:28 :: نويسنده : مهدی
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شده چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:25 :: نويسنده : مهدی
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ دل صاحب نظران صید نکردی الا به کمان مهره ابروی خمیده میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس غمزت به نگه کردن آهوی رمیده گر پای به در مینهم از نقطه شیراز ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده سعدی گر دیده به کس باز کند روی تو دیده چهار شنبه 2 فروردين 1402برچسب:سعدی "دیوان اشعار" , :: 18:20 :: نويسنده : مهدی
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
پنج شنبه 17 آذر 1401برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : مهدی
صدف چشم من از داغ تو گوهر بارست اشتیاق تو مرا میکشد از خانه برون موقع آمد و شد، فاطمه جان! میبینم به گواهی شب و، زمزمهی مرغ سحر روز در خانه، پرستار حسین و حسنم یاد آن روز که با زینب تو میگفتم: چاه داند که به من، عمر چه ِسان میگذرد بشنو از شاعر (ژولیده)، تو راز دل من پنج شنبه 26 اسفند 1400برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : مهدی
ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می رسد ، جان می رسد آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را رونق فزای باغ ها ، لطف و صفای راغ ها بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی مهر سحر ، ماه صفا ، بحر گهر ، گنج وفا یار موافق می رسد ، دلدار صادق می رسد کاخ وفا ، قائم از او ، مهر و صفا دائم از او
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست میل آن دانه خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن بامدادت که نبینم طمع شامم نیست چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست نازنینا مکن آن جور که کافر نکند ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست به خدا و به سراپای تو کز دوستیت خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست سعدیا نامتناسب حیوانی باشد هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست دو شنبه 25 بهمن 1400برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : مهدی
خدا در کعبه مهمان دارد امشب زمین خورشیدِ تابان دارد امشب درون بیت جانان دارد امشب نوشته بر در و دیوار کعبه الا عیدت مبارک باد کعبه علی در تو قدم بنهاد کعبه مبارک باد این میلاد کعبه بتان هم با علی گفتند امشب خداوند حرم را مظهر است این تمام هستی پیغمبر است این یم و طوفان و موج و لنگراست این تمام افتخار کعبه این است مه برج اسد امشب اسد زاد ازل را جلوه ی حسن ابد زاد بگو مرآت الله الصمد زاد رخ صاحب حرم تا شد هویدا جهان یک سایه از دیوار مولاست فضا لبریز از انوار مولاست خدا در کعبه مهماندار مولاست پنج شنبه 28 مرداد 1400برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : مهدی
مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم
سایه ات تا برسرم باشد خدا را شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم
ناز کم کن ای نگار نازنینم یاحسین
ترس من این است داغت را ببینم یا حسین
تاسوعا و عاشورتی حسینی بر عذاران آن حضرت تسلیت باد
این اشکِ چشمِ مرثیهبارانِ ابرهاست باران، چکیدهی غم پنهان ابرهاست
این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد برقی از آتشی است که در جان ابرهاست
بر تنگدل تمام جهان تنگ میشود سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست
هرکآسمانتر است، غمش بیکرانتر است دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست
ای زیستن! مساوی خود را گریستن این اشکها به پای تو تاوان ابرهاست
درد آن زمان که هستی بربادرفته است جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟
گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد حالم شبیه حال پریشان ابرهاست
این خود شروعِ راهِ به دریا رسیدن است باران گمان مدار که پایان ابرهاست... چهار شنبه 5 خرداد 1400برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : مهدی
يه تاريخاي خاصي تو زندگي ما ادما وجود داره که هر چقدرم دنيا با کاراش مشغولمون کرده باشه محاله فراموششون کنيم …. مثل امروز …. |
|||
|