متن دکلمه چگونه دل اسیرت شد
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

شعر
شعر
پنج شنبه 12 آذر 1394برچسب:, :: 21:15 ::  نويسنده : مهدی        

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
 
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
 
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
 
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
 
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
 
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
 
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
 
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
 
دکلمه غمگین چگونه دل اسیرت شد مازیار مقدم
 
نمیدانم چه باید کرد با این روح آشفته
 
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
 
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
 
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
 
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
 
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
 
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر
 
و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
 
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
 
ببین با تو چه رویاییست رنگ شوق چشمانم
 
دکلمه غمگین چگونه دل اسیرت شد مازیار مقدم
 
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
 
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
 
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
 
و من خواب ترا میبینم و لبخند پنهانم
 
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد 
 
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
 
تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
 
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
 
دکلمه غمگین چگونه دل اسیرت شد مازیار مقدم
 
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
 
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
 
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
 
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که میخوانم
 
تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
 
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو میدانم
 
غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست
 
و من امشب قسم خوردم ترا هرگز نرنجانم
 
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
 
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
 
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
 
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم