مناظره باغ
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

شعر
شعر

حمید مصدق:

تو به من خندیدی و نمیدانستی؛
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛
باغبان از پی من تند دوید؛
سیب را دست تو دید؛
غضبآلود به من کرد نگاه؛
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک؛
و تو رفتی و هنوز؛
سالهاست که در گوش من آرام آرام؛
خشخش گام تو تکرارکنان میدهد آزارم؛
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم؛
که چرا باغچۀ کوچک ما سیب نداشت؛


فروغ فرخزاد:

من به تو خندیدم؛
چون که میدانستم؛
تو به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدی؛
پدرم از پی تو تند دوید؛
و نمیدانستی باغبان باغچۀ همسایه؛
پدر پیر من است؛
من به تو خندیدم؛
تا که با خندۀ خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم؛
بغض چشمان تو لیک؛
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک؛
دل من گفت: برو!
چون نمیخواست به خاطر بسپارد؛
گریۀ تلخ تو را؛
و من رفتم و هنوز؛
سالهاست که در ذهن من آرام آرام؛
حیرت و بغض تو تکرار کنان؛
میدهد آزارم؛
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم؛
که چه میشد اگر باغچۀ خانه ما سیب نداشت؛


جواد نوروزی:

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد!
که به چه دلهره از باغچۀ همسایه، سیب را دزدیده؛
باغبان از پی او تند دوید؛
به خیالش میخواست؛
حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛
از پسر پس گیرد!
غضب آلود به او غیظی کرد!
این وسط من بودم؛
سیب دندانزدهای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهرۀ یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنۀ کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام!
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
«او یقیناً پی معشوق خودش میآید!»
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
«مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد!»
سالهاست که پوسیدهام آرام آرام!
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشهکنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت؛



و جسارت من:


او به تو خندید و تو نمی دانستی؛

این که او می داند؛

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی؛

از پی ات تند دویدم؛

سیب را دست دخترکم من دیدم؛

غضبآلود نگاهت کردم؛

بر دلت بغض دوید؛

بغض ِ چشمت را دید؛

دل و دستش لرزید؛

سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک؛

و در آن دم فهمیدم؛

آنچه تو دزدیدی سیب نبود؛

دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک؛

ناگهان رفت و هنوز؛

سال هاست که در چشم من آرام آرام؛

هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان؛

می دهد آزارم؛

چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم؛

می دهد دشنامم؛

کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز؛

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛

که خدای عالم؛

ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟