مناظره با شعر حافظ
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

شعر
شعر
شنبه 5 بهمن 1392برچسب:مناظره؛ باحال؛ هم جالب هم خنده دار , :: 13:47 ::  نويسنده : مهدی        

غزل حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سمرقند وبخارا را
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

حالا جواب صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سرو دست و تن و پا را
به معشوق چون می بخشم ز مال خویش می بخشم
نه چون حافظ که می بخشد سمر قند و بخارا

و بالاخره جواب شهریار:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم تمام روح و اعضا را
هر آنکه چیزی می بخشد ز ملک خویش می بخشد
نه چون صائب که می بخشد دل و دین و سر وپا را
دل و دین و سر پا را ز بهر گور می بخشند
نه از بهر ترک شیرازی که شور افکند در دلها


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _






اگــــر آن تـــــرک شيرازي بـــه دست آرد دل مـــا را


بــهــايـش هـــم بــبـــايـــد او بـبخشد کل دنيـــــا را


مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در اين آشفته بــازاري


کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟


نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را


و نــــه چـــون شهريـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را


کـــه ايـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که مي ارزد


هــــزاران تــــرک شيـراز و هـــزاران عشق زيــبــا را


ولي گــر تــرک شـيــرازي دهـد دل را به دست مــا


در آن دم نــيــز شـــايـــد مـــا ببخشيمش بـخـارا را


کــه مــا تــرکيم و تبريزي نه شيرازي شود چون مـا


بـــه تــبــريــزي هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



عجب آشفته بازاري ، خريداران دانا را


همه ترکان تبريزي ، بت زيباي رعنا را


گشاد دست صائب بين ، پشيمان مي شود منشين


خريداري چنين هرگز ، چه ارزان داده اعضا را


سر ودست بلورين را ، تن رعناي سيمين را


که بر کارش نمي آيد ، بجايش دست و هم پا را


بيبن اين را به آخر شد ، عناياتش چه وافر شد


نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را


از اين بهتر چه مي خواهي ، زيانت مي رسد باري


بيا اي ترک شيرازي ، ببر اين مرده کالا را


بيا دلدار شيرازي ، ببين رند از سر مستي


چه مي گويد نمي دانم ، مگر گم عقل برنا را


شماتت بر خريداران ، چو سنگ از آسمان باران


چرا اينگونه گفتن ها ، چنين عرضه تقاضا را


برابر مي کند دل را ، که برتر مي کند دل را


زعشق ترک شيرازي ، همو بخشد همان ها را


سر آخر چه مي نازد ، به شهر خواجه مي تازد


سخاوت مي کند او هم ، سمرقند و بخارا را


بدور از قيل و اين غوغا ، سر خود (بي نشان) بالا


دعا کردم يکايک را ، تو هم (انّا فتحنا) را


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _





ادامه اين اشعار كامنت هايي بوده تو يه سايت ها و وبلاگ هاي مختلف وجود داشته:


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را
چرا بر وی بخشش کنم به غیر از قلب شیدا را
سمرقند وبخارا را همه دیگران بردند
چرا اخر بخشیده ایم خاک اهورا را

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



هر آن کس چیز می بخشد، به لطف خویش می بخشد
یکی جان و یکی روحش، یکی دیگر بخارا را
یکی شاید ندارد چیزی و هیچ اش نمی بخشد
یکی چون من نه می بخشد، نه می خواهد که بخشیدن
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش این من، نه می بخشم، نه خواهم خواست بخشیدن


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
ز او پرسم که گر ترکی چرا در شهر شیرازی؟

به دنبال چه بودی تو، شراب خوش؟ می و ساقی؟
نکن جانا برو کار کن، برو دنبال خبازی!!!



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



هر انکس چیز می بخشد، ز درک خویش می بخشد، یکی جان و یکی روح و دیگر هیج می بخشد.
یکی از بخشش عریان است و ان دیگر به عصیان است،
و هرکس از برای دل دوصد بس بیش می بخشد.
اگر ان ترک شیرازی، دلی را دست اوردی،
تو عنوان دان که او هم نیز، یکی ناچیز می بخشد.


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _





کلام و درد حافظ سخاوت یا خساست نیست
نخواندی بیت دیگر را که فرموده شمایان را
"ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را"


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _





اگر آن کرد گروسي بدست آرد دل ما را


به خال هندويش بخشم تن و جان و سر و پا را


جوانمردي بدان باشد که ملک خويشتن بخشي


نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _




اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



اگر آن ترک شیرازی بدست ارد دل ما را
به خال هندویش بخشم دل مفتون وشیدا را
چنان شوری به پا گشته به جانت حافظا غافل
که بخشیدی ز شوق وصل سمرقند وبخارا را
اگر چیزی کسی بخشید زمال خویش می باشد
چرا گفتی کلامی و نکردی فکر فردا را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _





اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را



اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



ویا در جایی دگر کمی طنزآلود



آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا


سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم

زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را


و



عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را

چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا





_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _





اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را

زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را

سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند

نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را





_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی

نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را

امام عصری و حاضر! چنین بیهوده می گویی؟

که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟

وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم

که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _





و محمد فضلعلی در ادامه به طنز می گوید:



مگر یک مه رخ خاکی به معنا چیز میبخشد؟

وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟

به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟

به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!

الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟

نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



سید حسن حاج سید جوادی در جواب به دکتر انوشه:


اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا

به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را


تمام روح و معنا را به دست یار می بینم

چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



پگاه و بخشندگی حافظ !
مهرانگیز رساپور ( م . پگاه)
Sat / 31 12 2005 / 9:49

چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را


بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا


که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را !


شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود:

« " پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !»

بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ،

مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را !



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



داود

اگر آن لر شیرین گو بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم آن یکی و آن دو تا را
که کس گر چیز می بخشد از این چیزها می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند وبخارا را


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم هر آنچه مانده بر جا را
که آنچه شهریار و حافظ و صائب به خال هندو بخشیدند
همه من پیشکش کردم بی آنکه بینمت جانا
کنون شیدایی ام باشد همه داراییم مه رخ
که آن را نیز می بخشم به خال هندویت یارا



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



اگر آن ترک تبریزی بدست آرد دل مارا
به لبخند ذلیخایش ببخشم کل دنیا را
به لبخند ذلیخایش که دادم کل دنیارا
بریزم زیر پایش ساکنان عرش اعلا را
نه چون حافظ نه چون صائب نه همچون شهریارانم
که بر آن ترک شیرازی دهند اینها و آنها را
نمی بخشم سمرقندی. تنی. روحی به شیرازی
که هرگز می نبردست او در این عالم دل ما را
تفاوت بین اینها از زمین تا آسمان باشد
کجا گیرد زمین خشک صحرا جای دریا را
اگر من برگزینم ترک شیرازی به تبریزی
ونوس زیبای زیبایان ملامت میکند ما را
امیدم هست هر شاعر برای وصف زیبائی
چنین گوید از این پس شرح حال روی زیبا را
به زیبائی! که حتی حوریان عرش اعلا هم
نمیگیرند هرگز جای ترک آذری ها را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



شاعر معاصر متخلص به ستوده

اگر از رحمت اعلا فرا گیرد دل مارا
همان حافظ چه می داند به معنی شور سقا را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

رادین
جواب شحص خودم:
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را
بدو بخشم دل و مهر و وفا ها را
نه مثل دیگران بخشم تمام روح و معنا را
سرو دست و تن و پارا سمرقتد و بخارارا
جوان مردی نه ان باشد که پشت رفتهگان بندی
مرام عشق نه ان باشد که از مال دیگری بخشی
تمام روح و معنا را سر و دستو تنو پا را سمرقندو بخارا را
فقط ان خالقی بخشدکه خلق کرده ما ها را
نه من ان خلق محدود که با گفتنم بخشم



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


آقا احسان هم حجت رو برهمه تمام کرد.....





در شعر حافظ معنای ترک را اینگونه می نویسند که ترک به معنای زیبا رو هست نه قوم ترک .. !!

یکی بخشد به او ملک و یکی روح و یکی معنا
یکی بازارگرمی می کند آن قلب شیدا را

یکی بر نعل می کوبد دگر بر گرده سندان
ببین آن دلبر زیبا چه کرده این دل مارا؟

اگر آن دلبر زیبا بدست آرد دل مارا
بگویم من به جای این همه غوغا و اشعارا

که ای دل هرچه داری از وجود او بود ممکن
همه درد و بلای او ندارد قابل مارا

زسر تا پای انگشتان فدای غمزه و نازش
دهم بهر وصال او بقای عمر دنیا را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



هزاران یار زیبا رخ بدست آرند دل ما را
نه می‌خواهم نه می‌بخشم ز جسم خود سر و پا را
دل و جسمی اگر بخشم ز بهر یارِ زیبایی
کجا بر وصل خوش بینم تماس این بدنها را!؟
اگر حافظ در این دوران، نگاه مه رُخان می‌دید
پشیمان می‌شد از بذلِ سمرقند و بخارا را
نه تهرانی نه شیرازی به یُمن تیغ و جراحی
ندارد ارزشی دیگر، رخ صد یار رعنا را
ز راه دین، سر و پا را نمی‌بخشد دگر عاقل
وگرنه عابد و زاهد دهند اجزای اعضا را!
بجز این عالم شیرین کجا دانم که معنا چیست!
که بخشم بهر دلداری، جهانی هم ز معنا را
سروش و کرد گروسی ز یک شهرند و چند معنا
مکن شاعر بنام شعر مراعات اینها را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند

چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون
ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را



_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


مونا
گر این استاد شورین وصف و
تلخین رو بیابد برگه مارا
به جان مادرم بخشم تمام جیب بابا را


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

جوانمردی به اینهانیست بخشی روح ومعنا را

جوانمردی به آن باشد دهی از خود معنا را

تو گر بخشی به آن مه روخ تمام روح معنا را

نبخشند حافظا چون تو تمام روح معنا را

تمام روح معنا را به حق تنها می بخشند

مگر نشنیدی ای شاعر ز هر جا آمدی حجران به سر آید و بر گردی

نگوپس تو میبخشی به خااک گور سرپا را

سلام من به آن شیرین زبان باشد که آتش زد دلها را

فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو !

نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را !

شبی گربخت‌ات اندازد به آتشگاهِ آغوشش

زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را

به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را

رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین !

که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را !


از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ

میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را


وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون ١

ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را !

نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را


ببخشیدآنچه میخواهید از سر تابه پا اما

نبخشیداز سر وادادگی ملک شهیدان را

بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را


مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری

کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟


نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را

و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را


کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد

هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را


ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا

در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را


کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا

بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را

نثار مقدمش سازم شهنشاهی عالم را


اگر حافظ بدو بخشد سمرقند و بخارا را

و یا آن کرد گروسی تن و جان و سر و پا را


وگر با فخر می بخشد انوشه روح و معنا را

دم از قیمت زنند آخر برای درّ بی همتا


ولی آصف که می گوید شهنشاهی عالم را

بدو بخشد تن و معنا،بهشت و عرش اعلا را


هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را



میدونی این بیت شعر را حافظ برای سلطان وقت که خودشو مالک همه سر زمین میدونست گفته اونهم به تمسخر نه به واقعیت.
حالا جالبه که هم صائب وهم شهریار وهم من حقیر اینو میدونیم ولی کل کل کردن با حافظ حالی داره