يك روز بيا تا كه بگويم گله ام را
كوتاه كنم از دل تو فاصله ام را
من ماندم و هيچ نمانده است زمن, هيچ
اين جا كه زده دزد ره قافله ام را
اين شوق به اوجش برساند نه پر و بال
بگذار ببندد پر چلچله ام را
ايهام نگاهش چقدر مبهم و سخت است
اي كاش, كسي حل بكند مساله ام را
يك عمر سرودم به هوا خواهي چشمت
يك لحظه ندادي به نگاهي صله ام را
من خسته از اين غربتم اي عشق چه مي شد
راحت بگذاري دل بي حوصله ام را.